اشک هایم اجازه ی ورود به این دنیا ی خاکی را می خواهند...
آن ها را نصیحت می کنم که در دل من بمانید ...
دنیا ی بیرون...
دنیای بیرون جهنمی بیش نیست.در آن گم می شوید...
پاک می شوید...
و آخری نخواهید داشت...!
آن ها باز هم اجازه ی ورود می خواهند...
اجازه می دهم
در اولین قدم از روی گونه هایم آنچنان لیز می خورند و در زمین کوبیده می شوند که دردناک از بین می روند و دنیا ندیده تمام می شوند....
قعر رویا ها...
برچسب : نویسنده : 59023o بازدید : 58