سرگذشت!

ساخت وبلاگ
توي يه خونه ي ويلايي سفيد يه طبقه
حدود ١٨ سال تنهايي ساكن بودم
طوفان عجيبي شد و من از شدت علاقم به باران و صداي رعد و برق تمام پنجره ها رو باز كردم
طوفان رسيد
و پنجره ها به جاي بوي نم خاكِ حياط، طوفان رو مهمون خونه كردند
تمام نقاشي هاي روي ديوار در هم كوبيده شد و از بين رفت
اون نقاشي ها بسيار خاص و كمياب بودند
از طرفي صداي پرواز برگ هاي شعر در تاريكي شب تنيده شده بود
طوفان يكشبه تمام دارايي چندسالم رو كه سرشار از احساسات هدفمند و زيبا بود سياه كرد
فرداي اون روز بي هويت ترين آدم ١٨ ساله ي كره زمين بودم
چيزي كه از دست دادم معادل تمام دارايي يك انسان موفق و كوشا بود
اعلام ورشكستي اولين اقدامم براي رهايي از خونه ي طوفان زده ي ترسناك بود
حتي اسمم هم لايق مرده ي زنده به گور شده نبود
الان حدود ٣ سال از طوفان گذشته
اما در خونه ي كوچيك جديدم،
به بازگشت طوفان زده ها فكر ميكنم
به ته مانده هاي با ارزشم
به روشنايي وسوسه انگيز دريچه ي قلبم
اما بوي بارون ديگه هيجانم رو به اوج نميرسونه
و ديگه رقصان به سمت جولانگاه آب نميرم
سايه ي عشق چند سالي هست از خونه ي جديدم برداشته شده
و اين خاكستري، نماي بعد از طوفان به روياي سفيد رنگه
درهاي بسته به معني بي حوصلگي و تاريك بودن خونه نيست
گاهي رز ها نور تو رو براي پرورش نياز دارند
و اين رو فقط كسي متوجه خواهد شد كه كليد رو از زير گلدون كنار در پيدا كند

راهم سخت نيست فقط انسان جسور ميطلبه...:)

قعر رویا ها...
ما را در سایت قعر رویا ها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 59023o بازدید : 43 تاريخ : چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت: 22:34